
سرگشته دلی دارم ، در وادی ِ حیرانی
آشفته سری دارم ، زآشوب پریشانی
طبعی است مشوّش تر ، از باد خزان در من
وز باد گرو برده ، در بی سر و سامانی
از یاد زمان رفته ، آن قلعه ی متروکم
تن داده به تنهایی ، خو کرده به ویرانی
کورم من و سوتم من ، پروده ی لوتم من
روح برهوتم من ، عریان و بیابانی
تا خود نفسی دارم ، با خود قفسی دارم
زندانی و زندانم ، زندانم و زندانی
از وهم گران بارم ، چندان که نمی یارم
تا تحته برون آرم ، زین ورطه ی توفانی
فرق است میان من ، وین زاهدک پر فن :
پیشانی او بر سنگ ، من سنگ به پیشانی
من باد بیابانم ، خاشاک می افشانم
در دشت و نمی دانم ، در باغ ، گل افشانی
سرگشتگی ام چون دید ، چون حوصله ام سنجید
میراث به من بخشید ، آواره ی یمگانی
نظرات شما عزیزان:
mahdi 
ساعت15:36---7 خرداد 1392
درود.وب با احساسی داری دمت گرم در ضمن با افتخار لینک شدی خوش حال میشم ی سر ب وب منم بزنی و منو هم لینک کنی منتظرتم ها با تشکر فراوان.
|